نتایج جستجو برای عبارت :

امیدوارم روزی در کنار جنازه ام .

شخصی نقل می کرد : من با جماعتی همرا جنازه یکی از رجال دولت ناصر الدین شاه  بودیم . و به عتبات و عالیات می رفتیم . در یکی از منزل ها جنازه را نزدیک خود گذاشته و مشغول صحبت بودیم . ناگهان دیدیم تابوت به حرکت در آمد و سگی بد صورت از میان ان بیرون امد .چون ان کیفیت را مشاهده کردیم تعجب نموده کنار تابوت امدیم وچیزی جز کفن در تابوت نیافتیم .
ما هم با چوب شبیه جنازه ساختیم و بصورت میتی درون کفن پیچیدیم و اطراف ان را با پارچه و شمع بستیم و به عتبات و عالیات
جسد یک مرد بخاطر نوشته شدن کلماتی عجیب و جادویی روی پوست بدنش باعث ایجاد جنجال در بین مردم شده است ! چرا که کل بدن این مرد بعد از سالها از فوتش تجزیه شده و پوسیده بجز پوست شکم او که همچنان سالم باقی مانده است ! کسانی که این جنازه را پیدا کردند در حال تمیز کردن و مرتب کردن قبرستانی دوردست در موکداهان در مرز بین تیلند و لائوس بودند.این نکته در مورد پیدا کردن جنازه تعجب داشت که کل بدن جنازه در زیر خاک در حال تجزیه بوده است اما پوست روی شکم آن هیچ آسی
دستم گرفته نشد. نجاتی نبود. نه حتا پایانی و سیاهی بی اتمام از پس آن و حس
رهایی ناشی از نیست شدن. نه، یک ادامه ی کشداری ک روی زمین سخت انگار با
صورت می کشانندم. و ردی خونین باقی مانده از آنچه ک پیموده ام. و این همه
اش نیست. ک انگار با حفظ سمت قربانی، انگار جنازه ای هم بسته اند بر پام.
جنازه ای ک جدا نمی شود. قدم هایم اضافه بر وزن متعفن وجودم، بدن مرده کسی
را هم به دنبال خود می کشد و او حتایک لحظههم نمی رود. راه نجاتی نیست، این
یک سرنوشت سیزیف وار اس
https://www.isna.ir/news/99022115243/%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%AE%D9%84%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D9%86%DB%8C-%D8%B5%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1-%D8%B3%D8%B1-%D8%AA%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%A8-%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%87
در اردیبهشت‌ ۱۳۲۹ و در دوره نخست‌وزیری رجبعلی منصور بود که بنا شد پیکر رضاشاه به ایران آورده شود و هواپیمای حامل جنازه رضاشاه قبل از آمدن به ایران، به‌ منظور طواف در مکه از قاهره به طرف جده پرواز کرد. سرانجام جنازه رضاشاه به‌وسیله هواپیما و سپس با قطار مخصوص به تهران حمل و با تشریفات رسمی به
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
بعداز شهادت پیامبر ص، جنازه اش را با کینه و بعضی ناگفتنی رها کردند و نه بر پیکرش نماز خواندند و نه در دفنش شرکت کردند
 علی بود و تنهایی هایش و جنازه پیامبر ص.
در سقیفه جانشین انتخاب کردند،کسی نبود بگوید اگر پیامبر جانشین انتخاب نفرمود به شما چه ربطی دارد که انتخاب کنید؟ اجازه دهید مردم در اختلافی که میگویید برکت است زندگی کنند!!!
سعدبن عباده نه با ابابکر بیعت میکند و نه با عمر به شام می
 روز مانده به چهلم علی، وصیت نامه اش به دستم رسید. وصیت نامه را باز کردم. علی نوشته بود: «پدر جان من دوست دارم که در وادی رحمت در کنار سایر دوستانم به خاک سپرده شوم».
اما وصیت نامه دیر به دست ما رسید و ما علی را در قبرستان ستارخان دفن کردیم. احساس ملامت می کردیم. به هر کجا سرزدم تا اجازه ی انتقال جنازه اش را بگیرم، موفق نشدم. از امام اجازه ی نبش قبر خواستیم، اما اجازه ندادند، ناچار گذاشتیم جنازه در همان قبرستان ستارخان بماند، اما هر وقت علی را در
دیشب برای ارسال بار به فرودگاه رفتم. جایی در فاصله یک کیلومتری ساختمان‌های اصلی فرودگاه. یک انبار بزرگ است که بالای درش نوشته «قسمت بار» و کنارش چند غرفه که هرکدام نماینده شرکت‌های حمل بار هستند. در محوطه‌اش راه رفتم. همه چیز پیدا می‌شد. کتاب، لباس، خوراکی، لوازم شخصی و کلی جعبه عظیم که نمی‌دانستی تویشان چیست.دو سه تا جنازه هم همانجا بود. توی جعبه‌هایی بزرگتر و درازتر که رویشان نوشته بودند «فلانِ فلانی». اطرافش چند مرد گریه می‌کردند و م
کتاب آن سر این جنازه را بگیرشاعر: پوریا پلیکان

کاش هیچوقت زنده نمی شدمهمه ی دلخوشی ام به این بوداز زیر خاک بلند شومزنی را در آغوش بگیرمو تنها تکه ی زیبای جهان را لمس کنم
کاش هیچوقت زنی را در آغوش نمی گرفتمتا لااقل در تخیلمتکه ای از جهان زیبا باقی می ماند
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
تقویم شیعه
پنجم ربیع الاول
وفات حضرت سکینه علیها السلام
حضرت سکینه علیها السلام دختر امام حسین علیه السلام ۵۶ سال پس از واقعه کربلا، در شب پنجم ربیع الاول سال ۱۱۷ هجری قمری در مدینه وفات کرد.  مادر ایشان حضرت رباب علیها السلام است که با هم در واقعه کربلا حضور داشتند، و همواره با اسرا به کوفه و شام رفتند. در صبح روز رحلتش محمد بن عبد الله (نفس زکیه) چهارصد دینار عطر و عود خرید و پیرامون تابوت آن حضرت در مجمره‌ها سوزانید. خالد بن عبد الملک حاکم
مرازم گوید  حضرت صادق ع بر شما باد بنماز در مسجدها  وبه نبکی به همسایگان و ادای شهادت و حاضر شدن در تشیع  جنازه ها زیرا شما ناچارید از  زیستن با مرد. و براستی کسی نیستکه تا زنده است ازمردم بی نبار باشد و ناچار مردم باید ا همدیگر سازش داشته باشند 2 معاویه بن وهب  گوبد ع عرضکردم چگونه برای ما با مردمی که با امیزش دارند گواهی برسود و زیانشان. بدهید و بیمارانشان را  عیادت کنید در جنازه مردهاشان خاضرشویدو در مراسم تشییع و دفن و کفن انهاشرکت کنید
ه
تشییع جنازه بهنام صفوی و عکس های هنرمندان و چهره های هنری و ورزشی و معروف را در این بخش از سایت حرف تازه مشاهده کنید.
در مراسم تشییع بهنام صفوی اهالی سینما و موسیقی و چهره های معروف هنر و خوانندگان و دوستان و طرفداران صدا و اخلاق خوب این جوان هنرمند حضور داشتند.
ادامه مطلب
روایتی از رشادت مدافع حرم شهیدسیدسجاد خلیلی در عقب آوردن جنازه شهید بواس از زبان یکی از همرزمانشان 
 « من با موتور راه افتادم وسط راه، با خمپاره بارانی که بر سرمان می ریختند  زمین خوردم و پایم آسیب دید تویوتا نگه داشت سیدسجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین ، به من داد با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت بواس و برادری از لشکر فاطمیون شهید شده بودند دشمن با تانک و نفربر لحظه به لحظه
...اما ما انها را به بچه ها نمیدادیم،بلکه برای زنده ماندن شیر خشک میخوردیم.خیلی ناراحت کننده بود اما در اردوگاه قانونی وضع شده بود که اگر غذا کم آمد غذا را از افراد بالای ۶۰ سال بگیریم و به جوانتر ها بدیم و پیر مرد هایی که شب تا صبح کنار پیاده رو ها می افتادند و ما صبح ها جنازه ی انها را جمع می کردیم...
#برشی_از_یک_کتاب
#داستان_طنز

جنازه ای را به سوی قبرستان تشییع می کردند. مردی با فرزندش به آن ها برخوردند، فرزند از پدرش پرسید: پدر آن مرده را کجا می برند؟پدر گفت: فرزندم به جایی که نه غذا هست نه آب، نه لباس هست نه پول، نه چراغی هست نه نور.فرزند گفت: پس پدر، حتما او را به خانه ی ما می برند!

قند پارسی از کلیات عبید زاکانی، سید فرخ زند وکیلی، صفحه 30
غمگینم 
جنازه گربه ای کنار خیابان رها شده بود ، دستانم را بر دهان نهادم و اشک ها گونه هایم را میسوزاند ، از خودم بیزارم که قدرت کشیدن آن لاشه ی مظلوم را بر کناری نداشتم  . اگر این کار را انجام میدادم یقینا تا سالها به خودم میبالیدم ...
چند لحظه ای بر بالینش اشک ریختم و پس بی رحمانه به راهم ادامه دادم ، در راه دریافتم چه مرگ همه ی موجودات شبیه به هم است ، منتها انسان مضحکانه خودش را با سنگ های تزیینی گول میزند ، وگرنه که بعد مرگ همه رها خواهیم شد ...
خانمی که امام زمان(عج) به دیدن او آمد 
  
مرحوم آقا سیدمحمدباقر سیستانی رضوان‌الله تعالی علیه( پدر آیت الله العظمی سیستانی از مراجع معظم تقلید) می‌گوید: من تصمیم گرفتم به گونه‌ای خدمت آقا امام زمان(عج) برسم، لذا چهل هفته در مسجد  مراسم زیارت عاشورا گرفتم؛ می‌گوید تنها نیتم این بود که آقا امام زمان ارواحنا له الفداء را زیارت کنم. در یکی از این جمعه‌ها احساس کردم حال خوشی دارم، بلند شدم زیارت عاشورا را که خواندم از مسجد بیرون آمدم، دیدم بوی
صداهه برگشته. 
با همون هلوی لعنتی توی دستش که نمی‌دونم این موقع سال از کجا گیرش آورده. 
یه گاز بزرگ به هلوش می‌زنه. می‌گه سولویگ، تا کی؟ بس کن! فکر می‌کردم دفعه پیش که باهات حرف زدم آدم شدی، اما معلومه که این طور نبوده. آروم می‌گم مگه چی کار ک... داد می‌زنه که چی کار کردی؟ خودت هم می‌دونی سولویگ! بهت گفته بودم خودتو دست بالا نگیر، گفته بودم این قدر تلاش نکن، گفته بودم فکر نکن خیلی خفنی و از پس هر کاری بر میای! نگفته بودم؟ بیا، اینم نتیجه گوش ند
سلام.بابت اینکه یه مدت کارم تعطیل شده بود یه عذر خواهی به شما بدهکارم.اما به دلیل یه مشکلات خب نتونستم داستان بنویسم اما بازم کارمو شروع کردم و داستان زامبی ها قسمت دوم رو خیلی زود از همین سایت منتشر می کنم.توضیحی نیست بریم پیش داستان:
...اما ما انها را به بچه ها نمیدادیم،بلکه برای زنده ماندن شیر خشک میخوردیم.خیلی ناراحت کننده بود اما در اردوگاه قانونی وضع شده بود که اگر غذا کم آمد غذا را از افراد بالای ۶۰ سال بگیریم و به جوانتر ها بدیم و پیر مر
هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیک‌بختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالی
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی به‌قدرِ سالی
ایّام را، به ماه
مسافر تاکسی، آهسته روی شونه‌ی راننده زد، چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد… نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس… از جدول کنار خیابون رفت بالا… نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود، تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی! مسافر عذرخو
1/ رهبر انقلاب، عصر امروز در دیدار طلاب حوزه های علمیه: امروز وظیفه حوزه از گذشته سنگین تر است؛ علت هم این است که نیاز و قبول بیشتر است/ سابق شاید ایمانهای قرص وجود داشت لکن جلوه عملی نداشت. وسط تهران شیخ فضل الله را بر دار کشیدند، عده ای هم گوشه و کنار اشکی ریختند اما حرکتی صورت نگرفت؛ با آنکه رضاخانی هم سر کار نبود. این را مقایسه کنید با شهادت طلبه همدانی؛ چه غوغایی شد. اگر آن جنازه مطهر در تبریز و تهران و بقیه کشور هم می آمد همانطور تشییع میشد.
 
در بازی ویدیویی GTA VICE CITY ، رستوران پیتزا فروشی در منطقه پایین شهر این بازی وجود دارد کنار این پیتزا فروشی یک مغازه فروش تابوت و کمی ان طرف تر یک قصابی است  اگر شما پشت این مغازه تابوت فروشی بروید میبینید که سه قبر وجود دارد که یکی از این قبر ها سرگشاده است  جنازه ای که در ان خاک شده یک دست ندارد .
سپس به سمت قصابی که بروید میبینید یک دست انسان پشت ویترین گوشت ها قرار دارد و ظرفی کنار ان است که روی ان نوشته شده HUMAN ORGANS به معنی اجزای بدن انسان از ا
چهار تا فیلم هست:
یکی از  پسر شهید بالای تابوت پدرش و اون یکی از پدر شهیدی که به استقبال پسرش اومده، سومی خواهر شهیدی که خداحافظی میکنه با برادر شهیدش و مادر شهیدی که با جنازه پسرش رو به رو میشه !

برای همه اموات امروز حمد و سوره بخونین
خدا همه ما رو بیامرزه
+ من هیچ دین و ایمونی هم نداشته باشم نمیدونم چرا برای شهیدا  یه جایگاه خاص قائلم، یه بار تو محل شهید آوردن هزار تا کار داشتما ولی برای خودم فرض بود اصلا دست خودم نبود برم زیر تابوتش همراهیش ک
فرمانده گردانمون بود ، 
خدارحمتش کنه؛ شهید شد ، 
میگفت اگه تو یه شهر همه دنبال منافع خودشون باشن اون شهر میشه جنگل !  هرکسی چنگ میندازه تو سفره بغل دستیش برای یه لقمه بیشتر ! 
میگفت اما جبهه برعکسه، هرکی بیاد توش باید اول ساک منافعش رو بزاره زمین و جونش رو بگیره کف دستش. برای همین جبهه عین یه باغ ، پرنده درست میکرد ، این پرنده ها هم با این سنگرها یه بهشت ساخته بودن،
وقتی داشت شهید میشد گفت: این دنیای جنگلی بمونه دست اهلشُ، این بهشتِ باصفا هم مف
✨﷽✨
#تلنگرانه / نگرانی های حضرت مهدی (عج) از شیعیان
#حجاب و #عفت
مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (عج) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند. در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (عج) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید
 
بر کدام جنازه زار می‌زند .بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز ؟بر کدام مرده‌ی پنهان می‌گرید ؛ این ساز بی‌زمان ؟در کدام غار بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و زهاین پنجه‌ی نادان ؟بگذار برخیزد مردم بی‌لبخندبگذار برخیزد !زاری در باغچه بس تلخ استزاری بر چشمه‌ی صافیزاری بر لقاح شکوفه بس تلخ استزاری بر شراع بلند نسیمزاری بر سپیدار سبز بالا بس تلخ است .بر برکه‌ی لاجوردین ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی ؟مطرب گورخانه به شهر اندر چه
 
 
کتاب هنوز سالم است : روح که سالمِ سالمِ سالم باشد سالم ماندن جسم غریب نیست…
 
کتاب هنوز سالم است(ج۴ مجموعه از او)شهید شفیعینویسنده: نرجس شکوریان فردانتشارات: عهد مانا
معرفی:
من در سال ۱۳۸۱ در تشییع پیکر محمد رضا شفیعی شرکت کرده بودم و می دانستم که پیکر مطهرش سالم است. ولی همیشه دوست داشتم دلیل سالم بودن پیکرش رو بدونم. وقتی این کتاب رو خوندم اصلا فکر نمی کردم که این قدر زندگی ساده و خاکی داشته باشن. متوجه شدم که مادر نقش سازنده ای داشتند. ما
این چند روز حسابی درگیر جابجایی بودیم و اگه خدا بخواد انبار به جای جدید منتقل شد ، هنوز سر و سامون آنچنانی نگرفتیم ولی خب اوّلین کاری که کردیم جای خوابمون رو ردیف کردیم و بخاریش رو راه انداختیم .
خوراک ظهر و شبِ دو سه روزمون شده سفارش از بیرون ، به لطف صاب کار و اسنپ فود نگرانی از بابت غذا نداریم .. امّا امشب دیگه مستقر شدیم طبقه بالا و از شدت خستگی و سرما چسبیده بودیم به بخاری که صاب کارم زنگ زد و گفت غذا چی می خورین که سفارش بدم ؟ قرار شد چند دقی
هیچ...........................
یک بی راهه ی مُمتد
یک حس غریب وسرد
 
انگارجهان خالیست
گویی همگی مُردن
 
دردنیای بدون رنگ
درهردومیان بدتر
 
دلهاآشفته ست
بنگر کجاخواهی رفت
 
این چوب دوسرهشتی
یک لحظه نمی ایستد
 
تکرار روزوشب
طاعون پرازخواب است
 
این جنازه ی بی حرکت
روح ازبدنش دَررفت
 
حسش درتوجامانده
دریاب گناهم را
لمس کن دستانم را
 
تنهامایک دِگَر راداریم
بگذارپنهان باشیم
 
هربارکه ماخواستیم،لذت ببریم ازهم
مردم بانگاه بد تیر شدن درقلب
 
سیگارپشت سیگار
چ
ان شا الله که برای شما پیش نیاید، یعنی دست من نیست. اصلا حرف بی معنی زدم، بهتر است تا حرفم را شروع نکردم جمله بالا را اصلاح کنم:
ان شا الله که وقتی برای شما پیش می آید آماده باشید ولی دیروز که در مراسم خاک سپاری برای بار چند دهم مراحل تدفین را می دیدیدم
اینکه جنازه را می آورند
بعد رو به قبله روی زمین میگذارند
بعد یک نفر توی قبر می رود
بعد قبر را نشان جنازه میدهند
بعد جنازه را داخل قبر میکنند
به پهلو می‌خوابانند و هر چیزی که باید برایش بگذارند و ب
آخرش پس از سالها بیکاری و افسردگی و خودکشی، از سه شنبه هفته پیش رفتم سر کار.
خشکشویی هست. کارش سخت هست ولی خوب مگه کار راحت به کسی میدن؟
صاحب کار خوبی دارم و همکارانی خوبتر.
همین که خونه نیستم بشینم غصه بخورم یا شب تا صبح خواب به چشمم نیاد، بهتر هست.
شب ها عین جنازه میفتم میخوابم تا صبح.
میخندید.کنار جسم غرق در خون او دراز کشیده بود و میخندیدبه دست های لرزونش نگاه کردباید نگاه میکرد.ذهنش متلاشی شده بود و جوابی نداشتاین همان دیوانگی بود!؟هنوز نفس میکشیدقفسه سینه اش تکان میخوردناله میکردخندید!چاقو را برداشت و دوباره درسینه اش فرو کرددوباره و دوباره و دوباره.گریه کرد.گریه کرد و ضجه زدنگاه کرد اما نباید میکردچشماش بازه اما باید ببندتشونچاقو رو داخل چشماش فرو کرد.کور شد.دیگه چشم های سبزش پیدا نبودندهمش خون بوداز رنگ قرمز متنف
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه
بعد از شهادت پیامبر ص اهل سقیفه
طبق شهادت کنز العمال حتی برای نماز بر پیکر پیامبر حاضر نشدند.
سؤالم از اهل سقیفه این است
اگر موضوع جانشینی بعد از پیامبر آن قدر مهم بود که باید جنازه پیامبر را رها کنند و حتی بر آن نماز هم نخوانند و دفن هم نکنند  پس چرا پیامبر به آن نپرداخت و سفارش نکرد و خداونددستوری صریح وآیه ای نازل نفرمود.
اگر مهم نبود و طبق نظر شما اختلاف در امت پیامبر چیز خوبی بود پس چه عج
 
 
باسلام بازی HITMAN 2: این بازی باید شما کاملا مخفی امل کنید تا کسی شما را نبینند وازتون ردی پیدا نکنند شما تو بازی یا دو هدف دارید یا سه تا هدف دارید شما در این بازی توانایی پوشیدن لباس بقیه را دارید می توانید جنازه های کسانی که کشتید را بردارید و مخفی کنید .اگر تو بازی کسی ردی از شما را پیدا کند یا جنازه ها را پیدا کند از امتیازی که میگیرد کم می شود. شما میتونید قدبلزینگ بازی رو شروع کنید لباس و وسایل دیگری با خودتان ببرید. 
 
 
Ch (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت چ می باشد) مانند: Chair, cheese
Ph (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Phone, elephant
Kh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت خ می باشد)مانند: Khazar, kharazmi
Gh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ق-غ می باشد)مانند: Ghand, ghorme sabzi
Sh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ش می باشد)مانند: She, share
Zh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ژ می باشد)مانند: Mozhgan, mozhdeh
Gh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Laugh, enough
Th (تلفظ این دو حرف در کنار
رفتن تو:
رفتن تو 
اتفاق بزرگی است 
فاجعه ای بی پایان
مثل خشکسالی های ایران
مثل سوء تغذیه کودکان آفریقا
وقتی تو رفتی خانه ی ما چهار دیواری ای شد 
بی در و پنجره،
تو که رفتی  
همه چیز دنیا عجیب شد 
مثل آوار زده ایی
که جنازه اش را از زیر خاک بیرون میکشند 
که به خاک بسپارند 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
تا آخر تیرماه به خودم مهلت دادم. آخرین مهلت...
اگر کرم فرمودند، که هیچ
اگر باز لایق نبودم، جنازه ام روی دست های مبارکشان خواهد ماند. دفنم کنند...
+ فکر میکنم این اولین پستی باشد که صریح ننوشتم. این هم خیانت در امانت. یک جور تلخی کشنده ای زیر زبانم حس میکنم که میخواهم تمام وجودم را به بیرون تف کنم. تف، تف...
طعم تلخ انگور
باد گرم تابستان
لمس قبر سنگی
یک مشت حرف نگفته
فاتحه ای بی حس
بغضی خفه
فکری حبس
چشمانی بیدار
ذهنی خسته از بیدار بودن
قلبی پر غصه
سردردی بدون پایان
دردی بدون راه حل
غروبی با اذان
نوشته ای در هم
حس سرد جنازه
تیتر یک روزنامه
پسری که بی دلیل مرد !
-آقای ربات
هنوز دقایقی از خروج نگهبان نگذشته بود که درب اتاق دوباره باز شد و او به همراه عده ایی دوباره به داخل برگشت. مردی همراهش بود که با صدای بلند با او مرافعه می کرد و اصرار داشت که جنازه مرده اش را بدون نامه از سرد خانه ببرد. نگهبان هر چه به او می گفت که باید نامه بیاورد، زیر بار نمی رفت و با متشنج کردن اوضاع سعی داشت که حرفش را به کرسی بنشاند. صدایش دو رگه بود و تکه کلامی در حرفهایش داشت که : " عجب آدم بلا نسبتی هستیا! "
زنی هم همراهش بود که مدام گریه و ز
چند حکایت از امام محمد باقر (ع)


 
کثیرالذکر1-
ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که فرمود: پدرم (امام باقر)
کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى‏ کرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى
‏دیدم که خدا را ذکر مى ‏کند. با او به طعام خوردن مى ‏نشستم، مى‏ دیدم که
زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن مى‏ گفت و این کار او را از ذکر خدا
مشغول نمى‏ کرد.من مرتب مى ‏دیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و مى‏
گوید: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما را
اگر از فشار قبر می ترسید بخوانید!!
حتما شده است که تا به حال حداقل برای یکبار هم که شده به مرگ فکر کرده باشید. پرسش های نکیر و منکر، بررسی اعمال انسان ، فشار قبر و ... اما آیا تا به حال به این فکر کرده اید که چگونه از فشار قبر در امان باشید؟! اگر از مرگ و فشار قبر می ترسید حتما این مطلب را بخوانید ...
اگر از فشار قبر می ترسید بخوانید!!روح انسان بعد از مرگ از بدن جدا می شود و بالای بدن قرار می گیرد. روح میت در تشییع جنازه و هنگام غسل دادن حاضر است ، غسال ر
پلاک هشت
چندسالی
از این ماجراگذشت کمی بزرگتر که شد ماجرا را از اطرافیان فهمید همیشه دلش
می خواست به دیدارش برود از نزدیک از او تشکر کند سال دوم دبیرستان بود که
که نیروهای بعثی به ایران حمله کردند او نیز مانند بچه های هم سن وسال خود
بی قرار رفتن به جبهه ها شد تاهم نذر مادر را ادا وهم فرمان امام(ره)  را
لبیک گوید آرزو داشت که به دیدار کسی که سلامتی اش را از مدیونش بود برود
اما این آرزو بردلش ماند ،در جبهه ها به خاطر از خود گذشتگی ومهربانی اش
ز
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
بعداز شهادت پیامبر رحمت
ابابکر در نماز بر پیکر پیامبر و در تدفین پیکر پیامبر حاضر نشد
وجامه خلافت و جانشینی پیامبر را بر تن کرد وقتی پدر ابابکر از او پرسید چرا تو خلیفه شدی ابابکرگفت کبر سن و پدر در جوابش گفت اگر کبر سن ملاک است من از تو بزرگترم .
ودراولین اقدام فدک را از فاطمه دختر پیامبر گرفتند و گفتند از پدر ارث نمی بری
ولی هنگام دفن جنازه ابابکر او را کنار پیامبر در اتاق پیامبر دفن
پسری هستم ۳۰ ساله و مجرد .
چند سال پیش با چند تا از دوستانم در حین راه رفتن درباره موضوعی صحبت می کردم به جایی از صحبت هام رسیدم که باید نظر اون ها رو می پرسیدم وقتی برگشتم عقب دیدم اون ها ۲۰ متر پشت سرم ایستاده اند و خشکشان زده . علت چی بود؟
زمانی که من جلو تر از اونها راه می رفتم زنی خود را از بالای یک ساختمان بدون هشدار و ناگهانی انداخت پایین، کله او کاملا پخش شده بود و مردم دور جنازه جمع شدند و گریه می کردند من حتی مسیر خود را تغییر ندادم و از ر
دیشب آنجا بودیم، در تشییع جنازه ی کودکی که تو بودی. 
چشمان بسته ی مادرت، صدای کریه خنده ات و سرمای ساکن گورستان؛ خاطراتی که گوشت حرام مغزم را خام، خام می خورند.
چشمانم آماس کرده اند، از شدت اشک هایی که جاری نمی شوند و فریاد ناتوانی بر پرده ی گوشهایم ناخن می کشد؛
کاش آرزو می کردم که طور دیگری می شد.
در مقام انسانی مرده، صبح به صبح در زندگی دیکته شده ای قدم می گذاریم ک بر آن تغییری نیست. به مثابه ی یک پروتکل انسانی، مسیر مشخصی داریم. کاملا هدایت شده برای مصرف کردن، فکر کردن و عمل کردن. واکنشی یکسان جمعی مان در برابر حوادثی خارج از کنترل، نشان از درست عمل کردن سیستم می دهد. کنترل ذهنی یکپارچه توسط مدیا، و نظام طبقاتی تو در تو ک اعمال شده بر همگان است، خودآگاهی فردی را در راستای یک تفکر کنترل شده جمعی قرار می دهد ک باعث می شود فکر کنیم، آنچه ه
بسم الله ابوبصیر
از امام باقر (علیه السلام) و به نقلی از امام صادق (علیه السلام) نقل می
کند که فرموده اند: هنگامی که جنازه مومن را در قبر می گذارند، شش صورت
زیبا با او وارد قبر می گردند، یکی از آن ها در جانب راست او می ایستد،
دیگری در جانب چپ او، سومی روبرویِ صورت او، چهارمی در پشت سر او، پنجمی در
کنار پای او می ایستد و یکی از آن ها (ششمی) که از همه زیباتر است، در
بالای سرش می ایستد و آن که از همه زیباتر است از پنج صورت دیگر می پرسد:
شما کیستید؟
با عرض و سلام و ادب خدمت همه اعضای محترم حلقه داستانی کویر
به دلیل اینکه هیچکدام از دوستان داستانی روی وبلاگ نگذاشتند، طبق قرار قبلی، این هفته به خوانش متن های نوشته شده مرتبط با موقعیت ها خواهیم پرداخت.
دو موقعیت اخیر:
ورود به خانه و روبرو شدن با جنازه کسی که راوی با او قرار دارد.
دیدن شخصی در خیابان که سه سال پیش مرده است.
بوسیله گزارش همشهری آنلاین، تو این حمله که در ۱۵ ژانویه ۲۰۱۹ در هتل لوکس داستی دی درون تو نایروبی پایتخت کنیا دست کمتر یک بمب گذار انتحاری شرکت داشت. چندین مرد مسلح بوسیله گروگانگیری و تیراندازی در این هتل پرداختند. دست ناچیز ۲۱ نفر تو این رخداد کشته شدند. گروه الشباب مسئولیت این حمله را به عهده گرفت. Jan. 15, 2019. AP Photo/Khalil Senosi
حالمو میپرسین...خیلی خوبم:)ازون خوبایی که راه میرم غذا میخورم میخندم نفس میکشم سکوت میکنم...فقط واسه اینکه نمیدونم چی باید بگم...من کنار محدثه خوشحالم!هرچقدر کم...هرچقدر کوتاه...نمیخواین خوشحال بمونم؟خیلی حالم خوبه...اصلا هم مهم نیست تو خونه یه آدم اضافه ام...واسه غذایی که بهم میدن و جای خوابمم سرم منت میذارن...که حتی نمیذارن برم کار کنم خودم خرج خودمو بدم تا نکنه خدای نکرده از زیر منتشون دربیام و دیگه نتونن شکنجم بدن و با گفتن اینکه شهریه ی دانشگ
امروز تو نمازخونه دانشگاه و سر ظهر شنیدم دانشگاه تعطیل شده. این یکی از عجیب‌ترین تعطیلی‌های تحصیلیم بود. سر ظهر در حالیکه دو تا کلاس رفتیم  دانشگاه شلوغه یهو کلاس‌ها تا آخر هفته، abort شد. حس عجیبی دارم. کمی ترس و بیشتر هیجان. مثل وقتهایی که حس نوستالژی زمان جنگ با عراق تو فیلمها میاد سراغت اما از طرف دیگه جنگ پر از خون خونریزی و تشییع جنازه و آسیب بوده در اصل.
 
وقتی استخوان‌های نیمه‌پوسیده‌ام را کنار پل گذاشته‌ای و چشمانت دریا دریا غرق آبند، به محسن فکر کن.
 
دست‌های پینه بسته‌اش را به خاطر بیاور که سرمای دستبند جمعشان کرد. تو می‌گفتی محسن شرف داشت که جلوی زور ایستاد. می‌گفتی بزرگ بود؛ دلش اقیانوسی بود برای خودش. اما به خاطر بیاور که من گفته بودم محسن درد بود. محسن بغضی بود که سالها حبسش کردند و حالا داشت زار زار زیر باران می‌بارید.
 
محسن تو بودی. محسن همین استخوان‌های نیمه‌پوسیده‌ام - که ک
هنگامی که پیامبر(صلوات الله علیه) و مردم [از خاکسپاری سعد بن معاذ] بازگشتند پرسیدند: ای رسول خدا! با سعد کاری کردی که با هیچ‌کس دیگر نکرده‌ای؛ جنازه‌اش را بدون ردا و کفش مشایعت کردی؟ فرمود: فرشتگان بدون کفش و ردا در تشییع او حاضر شدند و من به آنان تأسّی جستم. گفتند: یک بار سمت راست تابوت و بار دیگر سمت چپ آن را گرفتی! فرمود: دستم در دست جبرئیل بود و هر جا را که او می‌گرفت می‌گرفتم. گفتند: به غُسل او فرمان دادی و خودت بر جنازه‌اش نماز گزاردی و خو
 
وقتی استخوان های نیمه پوسیده ام را کنار پل گذاشته ای و چشمانت دریا دریا غرق آبند، به محسن فکر کن.
دست های پینه بسته اش را به خاطر بیاور که سرمای دستبند جمعشان کرد. تو می گفتی محسن شرف داشت که جلوی زور ایستاد. می گفتی بزرگ بود. دلش اقیانوسی بود برای خودش. اما به خاطر بیاور که من گفته بودم محسن درد بود. محسن بغضی بود که سالها حبسش کردند و حالا داشت زار زار زیر باران می بارید.
محسن تو بودی. محسن همین استخوان های نیمه پوسیده ام - که کنار پل گذاشتی - بو
یه مدته دارم سفرنامه می خونم. یه خانوم قجری به اسم عالیه خانم. امروز تو شرکت میون حجم زیادی از کار یهو یاد عالیه خانم افتادم. - غریب بودن اینکه یه نفر تو یه صبح بهاری سال ۹۸ یاد یه خانمی تو عصر ناصرالدین شاه بیفته به کنار - اومدم بگردم ببینم چیزی راجبش هست اصلا؟‌نه می دونم کیه، نه می دونم چند سالشه وقتی داشته سفر نامه ش رو می نوشته، بچه داشته؟ نداشته ؟ بعد می بینم الان حتمن توی یکی از این قبرستون قدیمیا قبرش داره خاک می خوره. شایدم چون ۳۰ سالش پر
... این بود که دیگر دست کشیدیم از قبر کندن و شروع کردیم رویشان خاک ریختن . همه را ، همه‌ی زنده‌ها را از قلعه‌چمن کشیدیم بیرون و گفتیم خاک بیاورید ؛ خاک بیاورید . زن‌ها میانِ بالِ پیراهن‌هایشان خاک می‌آوردند و مردها میان توبره‌هایشان ، و بچه‌ها ، اگر مانده بودند ، با کلاه‌هاشان . بعضی جنازه‌ها هنوز انگشت شست پاشان از زیر خاک بیرون بود که ما از خستگی زیاد و از گرسنگی غش کردیم ، بیل‌ها و توبره‌هایمان را انداختیم و کنار مُرده‌ها به حال غش اف
 
هنگامى که حضرت على (ع ) به شهادت رسید، فرزندانش شبانه جنازه آن بزرگوار را به طور مخفى دفن کردند، و محل قبرش مخفى بود، زیرا آن حضرت دشمنان کینه توز بسیار داشت ، بخصوص خوارج و بنى امیه ، آن قدر با او دشمن بودند که احتمال نبش قبر آن حضرت در میان بود.
ادامه مطلب
پک ختم
پک ختم ، وقتی برای پذیرایی از مراسم تشییع جنازه به غذا فکر می افتید ،
آنچه به ذهن شما خطور می کند بستگی به جایی دارد که شما در آن زندگی می کنید ،فرهنگ و سنت های خانوادگی شماست .
ایرانی ها اغلب به سمت شیرینی هایی مثل برشتوک یا میشکا روی می آورند .
کسانی که در تهران هستند ممکن است غذاهایی مانند کباب یا شیرینی های مثل حلوا و خرما را روی میز بخواهند .
در غربی های یا فرنگی ها یک بشقاب ساندویچ مخصوص سالاد تخم مرغ را به همراه غذاهای داغ مشاهده
امروز صبح رفته بودیم تشییع جنازه پسر ۳۰ساله یکی از فامیلهامون.طفلکی دیروز صبح دچار ایست قلبی شده بود.البته ناراحتی قلبی داشت.
هنوزم صدای داد و فریادهای مادر و خاله هاش تو گوشمه.با این که پسرشونو خیلی نمیشناختم امابا دیدن ضجه زدن هاشون، همینجور اشک بود که بی اختیار میریخت از چشمام.خیلی دردناک بود.امروز از ته قلبم از خدا التماس کردم با مرگ برادر و همسر جوون امتحانم نکنه.
داستان غم انگیز یک داستان آشنا!  پدر میخواست بچه را برای گردش بیرون ببرد ...رفت ماشین را روشن کرد و عقب عقب از در خارج شد .... ناگهان صدای جیغ بچه را زیر ماشین شنید ....بچه زیر ماشین له شده بود ...با عجله ماشین را کنار زد ..  باورش نمیشد ...بچه غرق خون بود .... بچه خودش را کشته بود ....@dastan9 مرد داشت دو دستی توی سر خودش میزد و گریه میکرد که همسایه ها سر رسیدند ...شروع کردند به فحش دادن به مرد ... فحش ها هر لحظه شدیدتر میشد ...عده ای شروع کردند به زدن مرد ... کم کم کا
در یک برهه ای گرایشات روشنفکرانه ای بود که «عزاداری، گریه و ضعف است». گریه در مجالس شهیدان گریه ضعف نیست، گریه اراده و عزم است/ عزاداری شهدا امروز همین جور است؛ تشییع جنازه شهدا، مجلس عزای شهیدان، عزا است، گریه هم در آن هست، اما وسیله ای برای احساس عزت، قدرت و شجاعت است/ در تشییع شهید سلیمانی و ابومهدی مهندس و دیگران، ببینید چه اتفاقی در کشور و بیرون از کشور افتاد.
هنوز صدای شکستن استخوان های پهلوی زهرا «سلام الله علیها» از پشت در خانه به گوش میرسد. هنوز گریه بلند علی «علیه السلام» کنار بدن مجروح فاطمه «سلام الله علیها» طنین انداز است. هنوز جنازه ی تیر باران شده و مسموم امام مجتبی «علیه السلام» روی دست های شیعه است. و هنوز صدای شیون زینب کبری «سلام الله علیها» و دختران حسین «علیه السلام» دلها را پاره پاره میکند. هنوز ندای مظلوم کربلا از حلقوم بریده شنیده میشود و علی اصغر به روی دست پدر بال میزند .. و این
آیت الله فاطمی نیا:
 گاهی تحمل همسر بداخلاق ، خودش نوعی سلوک است.
یکی از اولیاء خدا که بسیار مرد بزرگی بود و گفته اند امام زمان علیه السلام در تشییع جنازه ی او حاضر بودند ، همسر بسیار بداخلاقی داشت که سی و پنج سال او را شکنجه میداد ولی او تحمل میکرد !
بله ،تحمل کنید ، اصلا خیلی از اینها با تحمل و گذشت حل میشود .
☘️ گاهی هم اگر تحمل شود ، مثل نماز شب برای انسان سلوک الی الله است...
یه وقتی به خودت میایی و میبینی فقط خودتی،وسط خون و غبار لحظه ای که داری چشم میگردونی تا یکی دیگه رو پیدا کنی فقط جنازه میبینی یه مدت بعد غبار که نشست میفهمی جنگ تموم شده چون همه پرپر شدن،چون کسی برای مقاوت کردن باقی نمونده.
 
 
 
/تقدیم به شهدای دریادار ارتش
میخ های زیر پای ـمان و تیر هایی ک می کشد قلبمان. تمثیل وار است و عین حقیقت، ک میلی نیست برای حرکت و شلاق زمان محکم می خورد بر پشتمان. و این ذاتِ غم انگیز را راهی برای تغییر نیست. و نه حتا دگر میلی، و نه یک راهِ خروجی برای تمام کردنِ این تقدیر ک معلوم نیست چ کسی نوشته است برایمان. تصمیم های اشتباهِ خودم، جبر اجتماع، هورمون های توی مخم، لبخند او بود، یا ک به حال ول کردن همه چیز را. به هر حال، هم اکنون اینجایم و آنچه ک پیموده ام را، همه را به دوش دارم.
یه مدته دارم سفرنامه می خونم. یه خانوم قجری به اسم عالیه خانم. امروز تو شرکت میون حجم زیادی از کار یهو یاد عالیه خانم افتادم. - غریب بودن اینکه یه نفر تو یه صبح بهاری سال ۹۸ یاد یه خانمی تو عصر ناصرالدین شاه بیفته به کنار - اومدم بگردم ببینم چیزی راجبش هست اصلا؟‌نه می دونم کیه، نه می دونم چند سالشه وقتی داشته سفر نامه ش رو می نوشته، بچه داشته؟ نداشته ؟ بعد می بینم الان حتمن توی یکی از این قبرستون قدیمیا قبرش داره خاک می خوره. شایدم چون ۳۰ سالش پر
​​​​​​
پیج دانشگاه رو باز کردم و با این استوری رو به رو شدم 
خیلی فکر کردم که این چیه و تهش با خودم گفتم یا شله زرده یا پیاز داغ با روغن فراوان :/ 
و بعدش جواب بچه ها رو خوندم ! 
و اما جواب سوال 
خیلی حالم بد شد . برخلاف ترم های اول که واسه تشریح شوق داشتم بعد از اولین جلسه ی تشریح هیچ وقت دلم نخواست برم  . این ترم برامون جسد جدید آوردن که حدود پنج شیش ماه قبل فوت شده و متعلق به فردی با سواد و فرهیخته که خودش رو اهدا کرده . 
قبل از اینکه شکافته بشه
 
آن الدنگی که از جنازه های غسالخانه بهشت معصومه فیلم گرفت شاید قصدش خیر بود اما نمی داند چه بر سر زنان و مردانی آورده است که این روزها زیر بمباران اخبار ضد و نقیض و شایعات و ... دچار ترس و یأس شده اند. بماند که همه جنازه های موجود در تصویر مذکور، متوفای ویروس کرونا نبوده و علت فوت هر کدام متفاوت بوده است. من هم نمی گویم مراکز رسمی کشور آمار دقیق جان باختگان کرونایی را صادقانه بیان می کنند. کما اینکه در کشورهای دیگر دنیا نیز به منظور مدیریت فضای
جنازه ای که در بندر استانبول یافت شده است تحقیقات آغاز می شود و قتل های بسیاری پس از آن رخ می دهند. این سریال که اثری از تاریخ عثمانی و اسلامی را به همراه دارد ، داستان دو کارآگاه را به خود اختصاص می دهد ، در حالی که یاشار ، با وضیفه تدریس ، نیز در آن گنجانده شده است.برای دانلود سریال به ادامه ی مطلب بروید.
ادامه مطلب
جنازه ای که در بندر استانبول یافت شده است تحقیقات آغاز می شود و قتل های بسیاری پس از آن رخ می دهند. این سریال که اثری از تاریخ عثمانی و اسلامی را به همراه دارد ، داستان دو کارآگاه را به خود اختصاص می دهد ، در حالی که یاشار ، با وضیفه تدریس ، نیز در آن گنجانده شده است.برای دانلود سریال به ادامه ی مطلب بروید.
ادامه مطلب
جنازه ای که در بندر استانبول یافت شده است تحقیقات آغاز می شود و قتل های بسیاری پس از آن رخ می دهند. این سریال که اثری از تاریخ عثمانی و اسلامی را به همراه دارد ، داستان دو کارآگاه را به خود اختصاص می دهد ، در حالی که یاشار ، با وضیفه تدریس ، نیز در آن گنجانده شده است.برای دانلود سریال به ادامه ی مطلب بروید.
ادامه مطلب
جنازه‌ام رو به‌زور از اون سر تهران کشونده بودم و رسونده بودمش توی اتاق. نتیجه‌ی کش‌مکش‌های ذهنی‌ام به این جمله ختم شد: گاهی هم فکر می‌‌کنم هیچ داستانی از خودم ندارم که برای دیگری تعریف کنم. خب... دیشب هم تو موقعیت مشابه جسمی و فکری بودم که از گشت شبانه‌ام توی بیان و رسیدن اتفاقی به چند تا پُست، فهمیدم یه داستان دارم، یه داستان به‌غایت زرد و تهوع‌آور.
من جنازه ام یعنی. اینقدر استرس داشتم صبح که ساعت شیش یا هفت بیدار شدم حتی دقیقشو یادم نیست. نشسنم به خوندن زبان.  نمرمم ۱۸ شد بد نیست خب. دوتا بی دقتی کردم. 
دیشبم تا از مهمونی برگشتیم ساعت یک بود.خوب بود خوش گذشت. صبحم که زود پاشدم دارم از خستگی میمیرم. حالا نمیدونم بخوابم یا بشینم کار کنم :/ 
اصلا مغزم کار نمیکنه بنویسم. بهتره یه یکی دو ساعت بخوابم بعد بشینم بدایة جانو جلو ببرم. 
التماس دعا
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



دریافتمدت زمان: 2 دقیقه 25 ثانیه
 
آن هایی که ما را ترک می کنند ، از خودشان جنازه‌ای باقی‌ می گذارند به نام خاطره .
جنازه‌ای که نه می‌‌شود دفنش کرد نه فراموش .
از آن پس چنان بردبارانه خاطره‌ها را بر شانه هامان حمل می‌کنیم ، انگار خودمان پیش از آنها مرده بودیم.
همین است که می‌‌گویم برای آمدن‌ها و رفتن‌ها مرزی بگذار .
مگذار دیر بفهمی که بینِ مرگ و نابودی ، فاصله ایست به اندازه ی نبودنِ کسی‌ که عزیز می‌‌داشتی .#نیکى فیروزکوهی
یا کریم
دیواری کوتاه در نزدیکی آن مناره کمی قامت بلندها را حیران خود می کرد. هنوز کسی آن گربه را نتوانسته بود در روی آن بلندی دیوار کوتاه دنبال کند چون بسرعت در بالای آن متاره خود را نمایان میکرد.
سبز بود اما نه به سبزی سفره هفت سین، همه در عجب بودند که رنگ این گربه چرا چنین به سبزی نشان می دهد بخصوص در غروب آفتاب ؟ اصلاً درست بود این دیدن.
در بچگی خواهر کوچکمان می گفت گربه ها را اذیت نکنید که خدا خیلی ناراحت می شود در این فکرها بودم که چند بچه گر
به نام خدای مهدی (عج)

ماجرای احترام آیت الله بهجت به بانوی فوت شده همسایه (صدای زن همسایه)همسایه آیت الله بهجت:در تشییع جنازه ی عیال من آیت الله بهجت خواستند، نماز بخوانند آقا از در منزل جنازه را تشییع کردند تا حرم، نماز بر ایشان خواندند، بعد من عرض کردم حاج آقا شما تشریف ببرید منزل و به کارهایتان برسید، فرمودند نه هستم. حتی ایشان به اینجا بسنده نکردند و آمدند قبرستان قم نو، باز عرض کردم به حاج آقای افتخاری که حاج آقا شما از آقا خواهش کنید که
مجاهد عشق، نام کتابی است که درباره شخصیت شهید ابراهیم عشریه نوشته اند.
یکبار کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را خواند. خاطره ای او را در فکر فرو برد. ابراهیم هادی جنازه یکی از شهدا را بعد از مدتی پیدا کرده و به عقب انتقال داده بود. پدر شهید رفت پیش ابراهیم هادی و خواب پسرش را برای او بازگو کرد. پسرش گله داشت که چرا پیکر مرا به عقب آوردید. آن مدت که پیکرم روی زمین بود و در غربت و بدون مزار بودم، فاطمه زهرا سلام الله علیها بالای جنازه ام می آمد ...
ابر
رهبر انقلاب اسلامی:
یک عده تبلیغ می‌کنند که مردم از دین فاصله گرفتند، نخیر اصلاً اینطور نیست.
در تهران شیخ فضل الله نوری با آن عظمت را، ملای به آن بزرگی را وسط تهران بر دار کشیدند...عده‌ای هم گوشه ‌و کنار اشکی ریختند اما حرکتی صورت نگرفت؛ با آنکه آن روز رضاخانی هم سر کار نبود.حال این را مقایسه کنید با شهادت طلبه‌ی همدانی؛ همدان چه غوغایی شد و چه انعکاسی در ایران پیدا کرد. اگر آن جنازه‌ی مطهر در تهران، مشهد، اصفهان یا تبریز و بقیه‌ی کشور هم م
1⃣با حکم دادستان زبرخان، ورود گردشگران به درود، خرو و قدمگاه ممنوع شد
2⃣ با دستور دادستان بخش زبرخان و به منظور پیشگیری از شیوع بیماری کرونا
و سلامتی شهروندان کلیه مراسمات ترحیم پس از تشییع جنازه و تدفین در همان محل ختم گردیده
و صاحبان عزا از برگزاری مراسمات بعدی در مساجد و حسینیه ها خودداری نمایند .
✅ کانال خرو آنلاین @Kharv_Online
مشاهده مطلب در کانال
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از دوستان شهید حججی تعریف می کرد:
با هم اعزام شدیم سوریه، منطقه "عبطین"
تازه به آنجا رسیده بودیم که برای اسکان باید به یک مدرسه منتقل
می شدیم. همان اول، دم در بودیم که جنازه یک داعشی را دیدیم.
ادامه مطلب
ایستاده‌ام در ارتفاع. دائم به پایین نگاه می‌کنم و بدنم می‌لرزد. می‌گویم لعنت به ترسی که تمامی ندارد. دستانم را دور بدنم حلقه می‌کنم. هرکدام به پشت شانه مخالفشان می‌رسند. یخ کرده‌ام. آنقدر خودم را فشار می‌دهم که دردم می‌آید. قلبم را در آعوش می‌گیرم و به ترس‌هایم لعنت می‌فرستم و می‌پرم پایین. می‌خواهم دست هایم را باز کنم، ولی دیر شده. می‌افتم توی آب سرد. سینه‌اش را می‌شکافم و فرو می‌روم به عمیق ترین نقطه‌اش. چشم هایم را باز می‌کنم. بر
در این مطلب دانلود اهنگ کنار منیو کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم برای دانلود در سایت بلاگ ترانه قرار داده می شود
دانلود اهنگ کنار منیو کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم 
دانلود آهنگ جدید آصف آریا به نام پایتم من Download New Music Asef Aria - Payatam ... کنار منی و کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم یجوری پیگیر تو شدم همه فهمیدن
 دانلود آهنگ پایتم من از آصف آریا با کیفیت عالی,دانلود موزیک ایرانی,دانلود ... کنار منی و کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم
از مدتها قبل دایی ، پرویز بهش پیشنهاد داده بود که همگی به اتفاق خواهرشوهرها یه آخر هفته رو بریم گردش. اتفاقا خواهرشوهر بزرگم هفته پیش اومدن شهرکرد و قصد داشتن با هم بریم بیرون اما وقتی شوهرش شنید این هفته با دایی شوهرم قرار گردش داریم گفت ما نمیاییم. اون یکی شوهرخواهرشوهرم هم که مشکل قلبی داره یه مقدار حالش نامساعد بود و گفت ما نمیایم. و چقدر اعصاب خردیه که یک نفر برنامه بریزه و بقیه قر و اطوار بیان. چون قبلا اکثر گردش و مسافرتها رو با خواهرشو
️مردم را هوشیار کنید، ماشین عملیات روانی دشمن در حال تولید محتواست! پس از جنایت تروریستی آمریکا و به شهادت رساندن فرمانده شجاع ایرانی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی و نایب رئیس سازمان حشدالشعبی عراق شهید ابومهدی المهندس، و پس از تشییع جنازه قیامت گونه در ایران و عراق و واکنش های شدید مردمی در منطقه، ایران یک سیلی کوچک به گوش آمریکا نواخت که پس از جنگ جهانی دوم بی سابقه بود چراکه هیچ کشوری تاکنون بصورت مستقیم و رسمی هیچ هدف آمریکایی را منهدم نکرده
میخ های زیر پای ـمان و تیر هایی ک می کشد قلبمان. تمثیل وار است و عین حقیقت، ک میلی نیست برای حرکت و شلاق زمان محکم می خورد بر پشتمان. و این ذاتِ غم انگیز را راهی برای تغییر نیست. و نه حتا دگر میلی، و نه یک راهِ خروجی برای تمام کردنِ این تقدیر ک معلوم نیست چ کسی نوشته است برایمان. تصمیم های اشتباهِ خودم، جبر اجتماع، هورمون های توی مخم، لبخند او بود، یا ک به حال خود ول کردن چیز ها را. به هر حال، هم اکنون اینجایم و آنچه ک پیموده ام را، همه را به دوش دار
ما آبستن از قبرستانی بودیم که جهان ، نطفه اش را در سرمای شبی نژم‌انگیر برید. هر نیمه شب ناله ای در گوش فلک پیچید ، کسی در صور درد دمید ، فریادی آسمان را فشرد و یک قبر ، متولد شد ! ما تمام نمی شدیم ، قبر روی قبر ، درد روی درد و جهان داشت وَرَم می‌کرد ..
شما را به خدا قسم می‌دهم تمامش کنید!
زمین دیگر تاب این ها را ندارد . چند وقت است جسد ها را بالا می آورد . روی من ، روی زندگی ام ، روی صورتم . 
گاهی وقت ها جیغ می‌کشند . شما می‌گویید نمی‌شود .
می‌گویید ا
نماز خواندن حضرت آقا بر جنازه مرحوم هاشمی و سردار سلیمانی  را دیدیم!
امروز همان آقا برای  رحلت حجت الاسلام طبرسی نماینده ولی فقیه در مازندارن پیامی صادر کردند و دیدیم رهبری معظم اهل غلّو نیستند!
خداوند سایه این اَبَر مرد را بر سر مردم مستدام بدارد. انشاء الله
 
بعد از ۴ ماه و اندی زندگی زیر یک سقف دیشب زد به سرم اینجا رو داشته باشم برا نوشتن
مدیونید فک کنید جرقه‌ش بخاطر یه روز خوب بود :))))
ولی امروز که از خواب بیدار شدم و یادم اومد تو خواب جنازه خودمو دیدم و در ادامه روز قشنگم وقتی داشتم لباس می‌شستم که جمع کنم فردا برم خونه بابام ( برا تغییر حال و هوا + نداشتن حوصله مهمون‌داری) در کمد لباسو باز کردم و با کمد کپک زده و لباسای نم‌دار کپکی مواجه شدم و متوجه شدم زندگی گندتر از این حرفا هم ممکنه :)))
 
+ پلشت
بسم الله الرحمن الرحیم
 
هرکه این سوره را بخواند حقتعالی او را روز قیامت مبعوث کند در حالی که مومن و موحد باشد و نشور را تصدیق نماید و اورا بی حساب به بهشت برند وهرکه این سوره را بخواند هرگز الله اورا عذاب نکند و اورا حساب نکند ومنزل او در فردوس اعلا باشد و اگر همراه خود داشته باشد حشرات زمین نزد او نیایند وهرکس آن را بخواند خاندانش زنا کار نشوند و هفتاد هزار ملائک در تشییع جنازه وی شرکت کنند و برایش دعا و مغفرت کنند تا که در قبر اورا جای دهند
نازنینا! من به آغوشت بهار آورده ام،
یک دل شوریدة پر از شرار آورده ام.
مست از جام جمال و سرخوش از یاد خوشت،
یک دم از بهر طرب یاد خمار آورده ام.
از دلم بردی قرار و صبر و آرام مرا،
در دل شیدا و پرشورت قرار آورده ام.
از کنار درد و غمهای جهان بی کنار
در کنار تو دمی خود را کنار آورد ه ام.
از خود و از کلفت دنیای غم آلود خود
بر جهان بی غبار تو فرار آورده ام.
شاد باش و شاد باش و شاد مان و شاد زی،
شعر پرسوز دلم را من شعار آورده ام.
حال و اوضاعم خوب نیست. دلم میخاد ک دوباره اون اکتیو بودن و اینای خودم رو ب دست بیارم! عوضش دارم چی کار میکنم؟ (مغزم فلش بک میزنه ب اون قسمتی از فرندز ک جویی از چندلر میپرسه وات آر وی دویینگ؟ و چندلر جواب میده ویستینگ اور لایوز؟!) میدونم ک باید کارهایی رو انجام بدم اما عوضش چی کار کردم؟ شب ها تا ۳ بیدار موندم و سریال و فیلم دانلود کردم و سریال why women kill رو دیدم ک اگ r rated بودنشو در نظر نگیریم شدیدن سریال خوبی بود... شدیدن! و خوشحالم از دیدنش... اب بسته ن
حکمت و عدالت خداوند  در مرگ افراد
امام باقر علیه السلام فرمودند: 
▫️پیامبری از انبیای بنی اسرائیل هنگام عبور از کنار جسد مردی گذشت که زیر دیواری گرفتار شده بود و بعضی از بدنش از آن بیرون مانده بود و پرندگان به او نوک می‌زدند و سگ‌ها از بدن او ارتزاق می‌کردند. ▫️کمی که پیش رفت به شهری رسید که در آنجا یکی از بزرگان شهر و وفات یافته بود و جنازه او را بر تختی با پوشش حریر و دیبا قرار داده و پیرامون آن چراغ‌ها افروخته بودند. 
عرضه داشت:
▫️ پرو
همون لحظه که گفتی "الاه اکبر" عاشقت شدم! واسه‌م فرقی نمی‌کرد انتحاری باشی یا یه جوونِ کلّه‌خر که مسخره‌بازیش گل کرده. چون شجاع بودی عاشقت شدم. مامان همیشه می‌گفت "دختر نباید عاشق بشه!" اما من حرفشُ قبول نداشتم. مامان وقتی مُرد، بابا واسه تشییع جنازه‌ش نیومد، چون بابا شلوارش دوتا شده بود! حقیقت اینه که مامان عاشقِ بابا نبود و طبق قانون سوم نیوتون بابا هم عاشق مامان نبود.راستی کِی از زندان آزاد می‌شی؟ اگه آزاد شدی خبر بده. منتظرتم پسر شجاع،
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسهراننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست دادنزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شدبرای
چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم
فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت
این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"مسافر عذرخواهی کرد
پیلوت  یک کمدی - اجتماعی است و داستانی درباره جنازه و مرده کشی دارد.

بازیگران
‏‎‏‎جوادعزتی، حمیدرضا آذرنگ، بهدخت ولیان و سعیدآقاخانی، بانیپال شومون، گیلدا ویشکی با حضور پریوش نظریه


برای دانلود فیلم پیلوت کلیک کنید
جسد دختر ۵ ساله بیدگلی در رودخانه علوی پیدا شد↙️ آخرین مفقودی سیل اردهال، ساعت ۳ بامداد در پشت سد کوچک خاکی رودخانه حدفاصل علوی تا علی‌آباد کشف شد.این دختر ۵ ساله که جنازه مادرش نیز چند ساعت زودتر در فاصله ۵۰۰ متر پایین‌تر پیدا شده بود، با تلاش نیروهای امدادی و مردم کشف شد.شایان ذکر است، سیل کم‌سابقه اردهال که به سیل دره قتلگاه مشهور است، حدود ساعات افطار روز هشتم رمضان جاری شد و علاوه بر خسارات مالی، جان یک زن جوان و یک دختر را گرفت.
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار می‌شود دعوت می‌کنیم!
ادامه مطلب
بمیرم در کنار تو،
کنار بی غبار پربهار تو.
کناری که پر از احساس رؤیایی و ارمان است،
کناری که کنارش از هوسهایی گل افشان است،
کناری که بهای صد جهان است.
تو در باغ هوسهای دل من گل فشان مان!
هوسها پیر گشته، تو جوان مان.
ترا تا هر نفس بینم،
ترا در جام زیبای نگاه خویش سرشار هوس بینم،
ترا چون ساغر لبریز ارمان دلم سرشار می خواهم.
ترا هر ساعت و هر لحظه و هر بار می خواهم،
ترا بسیار می خواهم.
تو با من باش، هر دم باش، امان از قصد دشمن باش!
امید روشن قلبم در این د
❄️به سپیدی یک رویا❄️ ✂️ فرزندان رسول خدا از این کرامات کم نداشتند. موسی‌بن‌جعفر که درود خدا بر او باد هم برای دفن شطیطه به نیشابور رفته بود... شطیطه پیرزنی شیعه از اهل نیشابور بود که تمام اموالش را برای امام فرستاده بود. بعد از رحلتش ابوابراهیم برای شرکت در مراسم کفن و دفنش حاضر شده بود و بعد از اقامه نماز بر پیکر این پیرزن، به ابوجعفر نیشابوری فرموده بود: من و هر یک از امامان و اهل بیت که بعد از من به جای من بنشیند به ناگزیر باید در تشییع ج
استعاره اصیل‌تر است یا آن‌چه استعاره از آن است؟
و یا اصلا، چه انگیزه‌ای در ما هست، که سراغ استعاره می‌رویم؟ هراسناک بودن شئ. یا مقدس‌بودن‌اش. یا زیاده داغ و برافروخته بودن‌اش و این‌جور چیزها که با هم مترادف‌اند و مهم نیست.
اما تو برای من استعاره‌ی چیزی هستی که نام‌اش معلوم نیست. پس تو نقطه‌ی ثقلی. پس تو نام آن‌ نام‌ناپذیری در من. و هرچه هست این‌جا استعاره‌ای از توست. تو نقطه‌ی ثقلی. و از معمای صورت تو، از آن نقطه‌ی حل نشده‌ی کنار چان
حسم طوریه که انگار یکی از نزدیکانمو از دست دادم...
در این حد دپرس و بی حوصله
گرچه میدونم بزودی خبرای خوبی میرسه و همه خوشحال میشن
 
چندتا امریکایی پای پست اینستام راجع به شهید سلیمانی پرت و پلا نوشته بودن منم جواب همه شونو دادم ولی یکیشون بیخیال نمیشه لنتی.. خودمو کشتم تا جملات و درست سرهم کنم جوابشو بوم و به این فکر میکنم چرا زودتر ازینا نرفتم دنبال یادگیری زبان؟؟؟ چیزی که جالبه اینه که اونا ایرانو مثل عربستان و عراق و افغانستان میدونن در همو
نمیدونم امروز ساعت چند بود که بیدار شدم. یعنی مامان بیدارم کرد دیدم اتاق خودشو خالی کرده بود کلی تازه ما بیدار شدیم. وایسادیم به کار از اینور به اونور خلاصه شیر تو شیری بود که نگو. به خصوص جابجا کردن تخت سخت بود باید بازش میکردیم اما بالاخره تموم شد حالا فکر کن خسته کوفته باید بری حموم بعدشم دکتر. دیگه این که حمومم رفتم بعد اون همه کار خستگیم در رفت. الانم با جنازه فرقی ندارم اما از آ به خ رو میخونم تا شب شه بعد بیهوش بشم. امروز همش جا به جا کردن
هوا که خنک میشود، ترس این را دارم که پرنده ها از بس خودشان را باد کرده اند، بترکند. میترسم که نگاهم به یک جا خشک شود و با بهار سال دیگر آب بشوم. میترسم خونم یخ بزند و در رگهایم متوقف شود. من در خودم دیده ام که قلبم در خودش مچاله شود و خودش را در آغوش بگیرد. دستش را جلوی دهانش بگیرد و «ها» کند. بعد هم گلیم مندرس همیشگی اش را دور خودش بپیچد و پشتش را به دنیا کند و بخوابد. آرام بخوابد. و تا بهار سال دیگر برف های زمستان امسال روی جنازه اش بماند.
 
 
+اصلا
می‌گویم لعنت به ترسی که تمامی ندارد.
ایستاده‌ام در ارتفاع و زل زده‌ام به پایین. دستانم را دور بدنم حلقه می‌کنم. هرکدام به پشت شانه مخالفشان می‌رسند. یخ کرده‌ام. آنقدر خودم را فشار می‌دهم که دردم می‌آید. قلبم را در آعوش می‌گیرم و به ترس‌هایم لعنت می‌فرستم و می‌پرم پایین. می‌خواهم دست‌هایم را باز کنم، ولی دیر شده. می‌افتم توی آب سرد. سینه‌اش را می‌شکافم و فرو می‌روم به عمیق ترین نقطه‌اش. چشم هایم را باز می‌کنم. برای لحظه ای ساکن می‌ش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها